ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت