تابید بر زمین
نوری از آسمان
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد