او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی