او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست