او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد