او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد