سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد