او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست