او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد