او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد