حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت