موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟