غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند