در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است