آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید