تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست