مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را