او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود