حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز