سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید