ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید