برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست