آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است