ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟