گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده