آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت