وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت