مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را