انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست