گیرم که بمانیم بر آن پیمان هم
گیرم برویم تشنه در میدان هم
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم!
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!