ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز