از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
در آغوش آیینهها بودهام
نمیدانی ای دل کجا بودهام
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت