مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود