رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم