قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت