آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود