قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده