مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید