مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را