گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار