گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست