خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
صبح شور آفرین میلادت
لحظهها چون فرشتگان شادند
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد
يک مَحرم و يک رازنگهدار ندارد!
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم