عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را