خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ