تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود