او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود