سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود