باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت