آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید