بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا